این قسمت از وبمو اختصاص میدم به "از کودکی هایم"
این قسمت نقشه گنج
تو گوشه ذهنم یه چیزای مبهمی یادمه.وقتی که داشتم هوزان(بهترین دوستم،کرچ و کال گیان)رو فریب میدادم.
یه روز ک
از خواب که بیدار شدم با خودم گفتم.خببب سوزه امروز چی باشه؟فکرای شیطانی گذشت و گذشت تا اینکه بعله.
نقشه کشده شد.یدونه کاغذ آوردم روش چندتا خونه کشیدم چندتا راه و علامت کشیدم و یه نقاشی کیسه پول هم تو عکس گذاشتم.
بعد کاغذ رو تا سرحد دستمال کاغذی شدن مچاله کردن و تو ی خاک باغچه غلتاندم.
نقشه گنج شما آماده ست!بریم بیرون.
زنگ خونه آبی رنگ هوزان(مظلوم همیشگی نقشه های من)رو زدم.
اطراف خونه اونا یه زمین خاکیی بود که بارون و اینا زیاد بهش خورده بود خاک اونجا هم که یه جوری بود با آب به یه گل عجیب چسبناک عمیق تبدیل شده بود
تا اونجایی ک میشد من اسمشو بزارم باتلاق
شروع کردم به پیاده کردن نقشه
کاغذ مبارکو از تو جیبم دراورم گفتم هوزان اونور این خاک میگن که یه گنجی هست که پر پوله :))و.
هوزان طفلی رو مجبور کردم شلوارشو(اتفاقا تازه خریده بودش )بده بالا و با کمر بره تو گل
خدایا توبه
بعد اون هرکاری کردیم هوزان رو دربیاریم نشد ک نشد
مجبور رفتم یه طناب آورم دادم دستش مثل جومونگ قسمت اول از گل درش آوردم
هیچ وقت اینو یادم نمی ره:)))
اینجا نوشتم که هییچ وقت هم یادم نرود :)
هوزان جان :)
خ دوست دارم بچه:)
درباره این سایت